فانتری شغلی یک ساعتساز احتمالا ساخت یک ربات نیست، برخلاف چیزی که در خیلی از فیلمها نشان میدهند، به نظر من فانتزی این آدم درست کردن ساعتی است که وقتی عقربه کوچکش را به عقب کشید، زمان کل دنیا را به عقب بکشد، اگر باطریاش را درآورد کل هستی متوقف شود و حتما اگر ساعت را جلو کشید جهان هم به سرعت رو به جلو حرکت کند.
آرایشگر فانتری خوبی دارد، ترسناک ولی تا بخواهید کارآمد است. به نظرم فانتریاش این است که از عطاری معجون رویش دست بخرد، روزی سه بار تو چای حلش کند و بعد از یک هفته ببیند که یک جفت دست جدید کنار دستهای قبلیاش درآمدهاند. کاربردش این است که به جای سر یک نفر، همزمان چند سر را کوتاه میکند.
ساعتها پشت فرمان باشی و دنده عوض کنی، فکر کردن به فانتری شغلی برایت نه تنها عجیب که یک عادت روزانه است. فانتزی راننده تاکسی نه دنده هوایی است نه ماشین پرنده. او دوست دارد یک روز صبح که از خواب بیدار میشود هیچ مقصدی برای رسیدن وجود نداشته باشد، اصلا جایی وجود نداشته باشد که کسی بخواهد برود.
فانتزی کفاش یا کفشفروش را از یک فیلم دزدیدهام. داستانش این بود که جناب کفاش یک روز به صورتی اتفاقی پا در کفش یکی از مشتریانش میگذارد، به سیاق همه خریداران کفش میرود جلوی آینه. خبری از خودش نیست او به صاحب کفش تبدیل شده، نه در ظاهر که تمام حس و حال و خلقیات او را نیز گرفته است.
شاطرها خوب میرقصند اما دلیل نمیشود فانتزی شغلی آنها ثبت رقص شاطری در لیست رقصهای شغلی جهان در سازمان ملل باشد. اتفاقا فانتزیشان خیلی جدی و نزدیک به واقعیت است. آنها دستگاهی میخواهند که مواد مختلف را درونش بریزیند و از آن طرفش نان تحویل بگیرند. شما فکر کنید یک سنگک سهبعدی دو رو کنجدی داغ دارید که رنگ آن گرادیانت آبی و سفید است و بعضی از قسمتهایش هم کمرنگ پخته شده!!
چرا باید اسم کیک رو بذارن مخمل سرخ! این باید اسم یک پناهگاه باشد، یک ساختمان خیلی مهم دولتی یا حداقل موزهای درباره کمونیسم. فانتری شیرینی فروشها همین است که روزی شیرینیفروشی را به موزه تبدیل کنند. مثلا موزه-قنادی فرانسه! با انواع شرینی ناپلئونی، دانمارکی، پاپیونی و … . موزه-قنادی به شما مرض قند نمیدهد، اطلاعات تاریخیتان را بیشتر میکند و اگر خوششانس باشید با یک قناد-لیدر جذاب و مهربان آشنا میشوید که شاید شیرینی همیشگی زندگیتان باشد.
فانتزی کتابفروشها افزایش سرانه مطالعه و خدمت به فرهنگ ملتها نیست. آنها نویسنده و مترجم نیستند که دلشان برای این چیزهای مسخره بسوزد، برای این جماعت خریده شدن کتابها مهمترین چیز است. به همین دلیل فانتزیشان تبدیل کردن کتاب به یک محصول خوردنی است، به هر حال فعلا همه راهها به شکم ختم میشود و اگر بشود آدامس شکسپیر با طعمهای مکبث و اتللو تولید کرد، خب چرا که نه آنها استقبال میکنند. بیایید قبول کنیم که همه آدامس شازده کوچولو را دوست خواهند داشت.
گلفروشی یک شغل روحانی است نه اینکه بقیه شیطانی باشند، این یکی بیشتر با روح آدمها ارتباط دارد. با این حال فانتزی گلفروشها کاملا غیر انسانی و وحشتناک است. آنها در آروزی روزی هستند که فرمول تولید یک هیولای گوشتخوار را کشف کنند، یکی از آن گلهایی که به گوشت آدم خیلی علاقه دارند. قسمت خوفناک ماجرا استخراج و فروش خون آدمهای خورده شده، مخصوصا اگر بچه باشند به مرفهین بیدرد است. آنها پول خون را میدهند تا خودشان دیرتر بمیرند.