مامانبزرگ فکر میکند به سندروم گیلمباره مبتلا شده است. این سندرومی است که عضله و اعصاب را به مرور زمان تحلیل میبرد تا جایی که فرد قدرت راهرفتن را از دست میدهد. امروز قسمت زیادی از مکالمه تلفنی مامان و مامانبزرگ به همین موضوع اختصاص پیدا کرده بود.
بابا را به زور میشود در خانه نگهداشت. به خاطر یک تجربه بد از دیجیکالا دل خوشی از خریدهای آنلاین ندارد و حاضر است سختی زدن ماسک و حمام رفتنش بعد از رسیدن به خانه را به خودش هموار کند ولی چیزی از بیرون سفارش ندهد. البته منظورم از چیز ماست و پنیر و عسل و اینهاست، و اگر نه پیتزا و فستفود را که خودم هم خیلی وقت است رنگشان را ندیدهام.
مامان شیفته اخبار است حتی فیلمهای نان پختن مردم در اینستاگرام را هم ببیند باز در هدفونش مردی نشسته که ساعت به ساعت خبرهای روز ایران و جهان را اعلام میکند. خبرهایی از تلفات ویروس کرونا، بیکفایتی حکومت، گرانی و نداری و هزار جور درد دیگر. من هم نمیگویم گوش ندهد، اما خبردار شدن وقتی نمیتوانی کاری انجام دهی به غیر از فحش دادن چه فایدهای دارد؟
عماد سال آینده کنکور دارد البته اگر سازمان سنجش تصمیم بگیرد که سال آینده کنکور را برگزار کند. از زمانی که کرونا مدرسهها را تعطیل کرده، درس خواندن هم تعطیل شده و بابا دائما به عماد نهیب میزند که تو کنکور داری؛ بد نیست لای کتابها رو هم باز کنی و … .
سر قضیه مامانبزرگ دایی محمد با مادرم قهر کرده. مشکل اینجاست که بچههای مامانبزرگ از هم توقع دارند که در مدت غیبت پرستار وظیفه پرستاری را یکی از آنها بر عهده بگیرد. مامان خودش بیماری زمینهای دارد. دشمن مامانبزرگ نیستم اما مامان هم میخواست برود آنجا من نمیگذاشتم.
از دیروز تصمیم گرفتم یکبار دیگر اچاتیامال و سیاساس را مرور کنم. دانشم درباره جیاس هم بدک نیست. دو سال پیش یک دوره دو ماهه گذارنده بودم. اما بعدا فشار کار در شرکت سنگینتر شد و من هم با تنبلی یادگیری را ول کردم.
مامان همین الان باز گفت که میخواهد به مامانبزرگ زنگ بزند.