داشتم شکلات صبحانه را روی نون میمالیدم که گوشی بابا زنگ خورد. عمو حسن از اصفهان بود که میخواست ما را به فعالیت در بورس تشویق کند.
داستان این است که پدر در اواخر دهه هفتاد شمسی سهام یکی از شرکتهای ساختمانسازی در اصفهان را به اسم من خرید. مثلا قرار بود با سود تعلق گرفته و واریزهای بعدی از طرف پدر، من خانهدار شوم. اینطوری من وقتی بزرگ میشدم برای خودم خانه داشتم.
اما ارزش سهام ما پنجاه هزار تومان بیشتر نبود و سودی که به آن تعلق میگرفت و احتمالا هنوز میگیرد انقدر کم است که ارزش نقد کردن ندارد.
این روزها که کرونا شایع شده و خیلیها شغلشان را از دست دادهاند، بورس جمهوری اسلامی به دکان جدیدی برای حکومت تبدیل شده تا با وسوسه کسب درآمد آسان و سریع، اندک سرمایه مردم را هم از آنها بگیرند.
امروز یک خبر مسخره خواندم. «ممکن است گاز معده باعث انتقال ویروس کرونا از فرد مبتلا به سایرین شود!» بعدا در گوگل که سرچ کردم، دیدم چند سایت خبری معروف هم روی همین قضیه گاز معده مانور دادهاند و البته همه گفته بودند اگر نزدیک سایرین از خودتان گاز معده ول ندهید و یا در هنگام ول دادن حتما شلوار و لباسزیر پوشیده باشید، خطر انتقال کمتر میشود.
عماد تا حالا برای پنج پودمان مختلف به صورت آنلاین امتحان داده است. البته خبری از درس خواندن نیست، همکلاسیها با هم قرار گذاشتهاند که هر کدام جواب یکی از سوالات را دربیاورد و به دیگران هم بگوید. امتحان اُپن بوک از خانه هم چیزی عجیبی بود که نصیب دهه هشتادیها شده است.
مامان تصمیم گرفته شیرینی نارگیلی بپزد. حالا بعد از تجربه دانمارکی، این سومین شیرینی است که در این خانه پخته میشود. البته نان برنجی هم یکی از گزینهها است که من خودم بیشتر میپسندم.
همه داستانهای قرنطینه ای ات رو خوندم.
خیلی خوب بودن
مرسی که روایتگرشون هستی.
مرسی که خوندی