ده روز گذشته حوصله نکردم درباره دوران قرنطینه خودخواسته بنویسم. یا دست و پام درد میکرد یا اتفاق خاصی نیفتاده بود. البته مرض اهمالکاری هم چندان بیتاثیر نبوده. رفتم پیش همون روماتولوژی که پارسالم یه بار رفته بودم. توصیه کرد ب کمپلکس بخورم و با غلظت کلمه ماالعشیر رو تلفظ کرد. میگه اشتهاتو زیاد میکنه، شاید دردت از لاغری باشه.
تو این مدت وضعیت مامانبزرگ بدتر شد. یه بار قندش به حدی افتاد که دایی محمد براش اورژانس خبر کرد و اومدن بهش سرم زدن. میگن قند پایین از قند بالا خطرناکتره و ممکنه بیمار دچار کما بشه.
بحث بین دخترها و پسر مامانبزرگ بالا گرفته. پرستاری که براش گرفتن دل به کار نمیده. اون بنده خدا خودش هر روز کله سحر از ورامین بلند میشه میاد تهران، خونه مامانبزرگ من. دوباره عصر برمیگرده، هر روز فقط سه، چهار ساعت توی راهه.
مامان با اینکه نگران مامانبزرگ هست اما تلاش میکنه ذهنشو منحرف کنه. با همکلاسیهای دبیرستانش یه گروه واتساپی دارن. چند روز پیش مدیر گروهشون نارگیلی پخته بود، لذا مامان هم تصمیم گرفت شانش خودشو امتحان کنه.
خلاصه سریال پخت شیرینی رسید به قسمت نارگیلی. من حس خوبی بهش نداشتم، آخرشم همش توی مایکروفر سوخت و رفت. در واقع به جای شیرینی تبدیل شد به بیسکوییت نارگیلی!
جمهوری اسلامی فکر کرده کرونا هم مثل بقیه دژمنهای خیالیه که برای مردم میتراشه. میخوان مسجد و امامزاده رو باز کنن، ورزشگاهها رو باز کنن و با سیرک بورس تعدادی بیشتری از مردم رو به کام مرگ بفرستند.
دکترهای جمهوری اسلامی هم به جای تولید واکسن و دارو، شیاف کردن روغن بنفشه و نوشیدن جیش شتر رو تجویز میکنند. البته در لابلای حواشی همین خبرها، با دیکتاتور دیگری در آن سوی دنیا دل و قلوه میدهند.
هر روز صبح تلویزیون ما همین خبرها را پخش میکند. من در خوابیدن مشکل دارم و حالا مجبورم در بیدار شدن هم مشکل داشته باشم. با این خبرها باید بیدار شوم و روزم را آغاز کنم.
همسایه روبرویی سرهنگ نیروی انتظامی است. ما سرهنگ را خیلی نمیشناسیم، اما به عنوان مدیر ساختمان آدم بدی نیست. نه اینکه بگویم دائما به فکر رفاه ساکنین باشد اما همین که به فکر آزار ساکنین نباشد خودش امتیاز بزرگی است.
چند وقت پیش به بابا گفت میتوانم برای شما ماسک بیاورم. «اینا ماسکهای سهلایه است که ما به بیمارستانها هم میدیم!» دیشب در زد و یک جعبه ۳۵ تایی ماسک را به ما داد، البته پولش را میگیرد. بعد از دو ماه این اولین بار است که ما داریم ماسک میخریم. قبل از این ماسکهای یکبار مصرف را به زور الکل، حرارت و جوشاندن چندین بار مصرف میکردیم.
بعد از شکست در تولید شیرینی نارگیلی، سراغ نان برنجی رفتیم. خمیرش را به سه طعم زعفرانی، ساده و شکلاتی تقسیم کردیم. یک روز باید در یخچال میماند. بابا با دیدن شیرینی باز از خاطرات کاریاش در شیرینیفروشی یاد کرد تا اینکه چشمش به صفحه موبایل افتاد. گروه هنرستان مطهری پست گذاشته بود.
عماد در هنرستان حسابداری میخواند، امسال دوازدهمی است و کنکور هم دارد. هنرستان از چند وقت پیش امتحانات مستمر را به شکل آنلاین برگزار میکند. امتحانات اوپن بوک است و خبری از استرس شب امتحان نیست. با این حال مدرسه میخواهد با ارسال این پستهای گاه و بیگاه فعال بودنش را اثبات کند.
بابا دیروز زولوبیا و بامیه خریده بود. بستهبندی پسا کرونا با گذشته فرق کرده. اما عجیب بود که مزهاش نسبت به زولوبیای پارسال خوشمزهتر شده. مامان نگران است و میگوید اگه اینا کرونا داشته باشه چی؟ مامان یه کمی داره رفتارای وسواسی نشون میده و این چیزیه که به اندازه این ویروس ترسناکه.