من شاید تا چهل سالگی فقط از من بگویم، دنبال منیت باشم. من تا آن موقع شاید تنها با من ارضا میشوم و یکسره به دنبال منم. من شاید در نقطه ۴۰ سالگی پشت سرم را که نگاه میکنم، انبوهی از من بیینم که اسیر من ذهنی مناند.
این من بودن به احتمال زیاد تا اولین روزهای ۴۰ سالگی سایه به سایه من میآید. با من کار میکند، با من میخواند، با من میسازد و با من خراب میکند.
اما من این منیت را نمیخواهم. این زیادتر بودن من از خودم را نمیخواهم. اینکه بدون وقفه برای گرفتن تایید از ذره اپسیلونهای پیرامونم تلاش کنم را نمیخواهم و اینکه اگر به دلیل تغییرات هرمونی آنها از خودم بدشان بیاید یا من از خودم به خاطر ناخشنودی آنها ناراحت شوم، من اینها را نمیخواهم.
به قول آن خواننده بزرگ در این بنبست کج و پیچِ سرما اگر تنها میراثی که دارم منیت و من ذهنی باشد، یعنی هیچ وقت آرامش نداشتهام.
سختی ماجر این است که بتوانم تا چهل سالگی، موفقیتهایی که به دست میآورم را برای خودم و نه برای من نگه دارم. سختتر از آن هم بی نیازی از تحسین و تشویق ذره اپسیلونهاست.
خدایا تو در این مسیر منیت را بگیر و به جایش چیزی را بده که نتیجهاش رشد خودِ خودِ خودم باشد.
پ.ن: این روزها کتابی که بعد از یکسال کار ترجمه و چند ماه پیگیری، بالاخره منتشر شده یکی از همان چیزهای به شدت مورد علاقه من ذهنی من است که باز مِیخواهد من را در ویترین نگاههای دیگران بگذارد و دارم تلاش میکنم با این قضیه مبارزه کنم.