مردم فکر میکنند کاری که به پول ربطی ندارد، اصلا کار نیست و حتی نباید برای آن درس خواند. مثلا پزشکی و مهندسی پول سازند، حسابداری هم خوب است چون باید حساب و کتاب پولهای این دو گروه را داشته باشد. اما باستانشناسی مایه آبروریزی است، ادبیات بیشرمانه و گیاهشناسی از بیکاری هم بدتر است.
بابام برای حرفه حسابداری و جایگاه حسابدار احترام خداگونه قائل است. اگر لوکا پاچیولی حسابداری را ساخته و پرداخته بود، بابام با ترویجش در سطح خانواده ما نقش کوچکتری نداشت. خدایگان حسابداری بابام شوهر دخترعمهاش، فریدون بود، عکسهایش را که نگاه میکردی، تاریخ بوروکراسی ایران را میدیدی.
یک میز چوبی که ابعاد آن با زیاد شدن موهای سفیدش ارتباط داشت، یک بسته سیگار زر، زیر سیگاری کریستال، انواع و اقسام دفترهای ثبت، خودکار بیک به تعداد کافی، ماشین حساب با دکمههای از جا درآمده و تابلویی از حضرت پاچیولی. این عناصر در همه عکسهایش حضور داشتند. حتی زمانی که وینیستون میکشید یا مجبور بود با سیستمعامل داس کار کند.
فریدون بعدا از حسابداری به حسابرسی رسید. درست بعد از جنگ که حساب همه چیز از دست همه در رفته بود، از طرف شرکتها دعوت میشد تا برایشان چرتکه بیندازد و طراز درست کند. او حالا بازنشسته شده، با خانوادهاش در یکی از برجهای کامرانیه زندگی میکند.
بابا فکر میکرد چون فریدون حسابدار بوده و مال و منالی به هم زده، پس همه ما باید حسابدار یا حسابرس شویم، در غیر این صورت بدترین سرنوشت در انتظارمان خواهد بود. با همین فکر موقع انتخاب رشته دائم زیر گوشم میخواند که «سعی کن حسابداری قبول بشی، از همین الان یه میز و صندلی منتظرته!».
مجبور شدم از ۱۰۰ انتخابی که داشتم، بیست موردش را با نام حسابداری پر کنم، هر جایی از ایران که دانشگاه دولتی داشت در لیست من بود. اما نتایج که اعلام شد بابام رویای فریدون شدن بر باد رفته دید. من در انتخاب بیست و یکم و در رشته دیگری قبول شده بودم که آیندهاش به هیچ کجای زندگی فریدون و حتی خود پدرم نمیخورد.
به هر حال باز هم تلاش کرد با تنفس مصنوعی رویایش را زیر دستگاه زنده نگه دارد. نظرش این بود که من در کنار دانشگاه، در دورههای آزاد حسابداری ثبتنام کنم، تا چند وقت که میگذشت فریدون برایم کاری دست و پا میکرد. بابا رشته دانشگاهیام را خیلی جدی نمیگرفت و هنوز در من فریدون آینده را میدید.
دوران تحصیل من تمام شد، هیچ وقت هم حسابدار نشدم ولی بابا هنوز تیر دیگری برای پرتاب کردن داشت. برادرم دبیرستان نرفت، تنها شانسش برای ادامه تحصیل هنرستان بود و تنها شانس بابام برای ساخت یک فریدون جدید انتخاب رشته حسابداری.
برادرم حسابداری خوانده، چند ماه پیش هنرستان را تمام کرده و تصمیمی برای رفتن به دانشگاه ندارد.
بستانکار و بدهکار با هیچ سریشی به تن عماد نمیچسبد. عماد سخت مشغول کدنویسی و توسعه بازیهای ویدیویی است.