و او استعفا داد، در سمت راستش گروهی با صورتهای خوشحال و خندان و در سمت چپش عدهای با صورتهای ناراحت و گریان ایستاده بودند.
استعفا دادن، تعدیل شدن یا اخراج کردن نیروها در شرکتها یک امر عادی و طبیعی است اما نمیتوان از تاثیرات آن بر روی سایر پرسنل غافل شد. مدیران فکر میکنند رفتن یک نفر از شرکت چندان اتفاق مهمی نیست، آنها بر این باورند که متقاضی کار بسیار زیاد است و حالا این نشد یکی دیگر!
اما من که میبینم همسایه میز روبهرویی تصمیم گرفته از شرکت برود و احتمالا میز کناری هم تا چند روز دیگر خالی میشود تحت تاثیر قرار میگیرم.
شاید خوشحال باشم از اینکه همکارم که اتفاقا حالم از او بهم میخورده میخواهد استعفا دهد. هم دیگر لازم نیست ریخت نحسش را ببینم و هم اینکه بیخود اکسیژن هوا مصرف نمیشود، تازه حقوق اضافهای که به او پرداخت میشده میتواند به حساب من منظور شود.
من خوشحالم و از شما چه پنهان تا توانستهام زیرآب همکارم را زدهام. برای او حرف درآوردهام که مردک صبح سر کار میخوابیده، همش پوکر آنلاین بازی میکرده تازه بعضی وقتها کفشش را در میآورده که بوی جورابش حالم را خراب میکرده است. خلاصه تا توانستهام از آن نکبت بدگویی کردهام.
اما شاید هم از رفتن همکارم ناراحت باشم، پیش خودم بگویم شرکت ما خیلی مزخرف است که نتواست فلانی را اینجا نگهدارد. اصلا حیف نیست این آدم با این همه تخصص از اینجا برود؟!
اخلاق خوبش را که نمیتوانم فراموش کنم که برای مان هر روز نهار میآورد، خوش صحبت بود و جک میگفت. اگر تسکی را به او میدادیم محال بود که سر وقت انجام ندهد.
اما صرفنظر از اینکه سایر پرسنل از جدا شدن همکاران قبلی از شرکت خوشحال یا ناراحت باشند، این رفتن بر روی ناخودآگاه آنها اثر میگذارد. سیگنالی که از رفتن دیگران به مغز بقیه ارسال میشود بر این نکته دلالت دارد که آیا من هم بهتر است از این شرکت بروم یا اینکه بمانم بهتر است؟
به نظر من بار منفی سیگنال بیشتر است. رفتن چند نفر از پرسنل باعث میشود تا بقیه هم دیر یا زود از شرکت جدا شوند. چون وقتی سایر پرسنل به حافظه شخصیشان رجوع میکنند از خودشان خواهند پرسید که پرسنل قبلی با این حجم از سابقه و صمیمیت با مدیران استعفا دادند، پس من چرا همین مسیر را ادامه بدهم وقتی قرار است پایانش این باشد.