دیروز به هوای اینکه میخوام شلوارمو بدم خشکشویی، آماده شدم برم بیرون که دیدم بابا زودتر شلوار رو برده.
آنچه باید باشد | علیرضا عبودیت مقالات.
دو روز گذشته حوصله نداشتم درباره ادامه وقایع قرنطینه بنویسم تا اینکه دیشب لرزیدیم. تهران ساعت 12:40 شب به بزرگی …
میگن گذر زمان فراموشی میاره. دیشب گفتم حسین، پسر عمهام سکته کرده و امشب انگار برام تبدیل شده به یه …
بابا کلید را در قفل چرخاند و در باز شد. با مامان رفته بودند عیادت مامانبزرگ، این دومین باری است …
ده روز گذشته حوصله نکردم درباره دوران قرنطینه خودخواسته بنویسم. یا دست و پام درد میکرد یا اتفاق خاصی نیفتاده …
داشتم شکلات صبحانه را روی نون میمالیدم که گوشی بابا زنگ خورد. عمو حسن از اصفهان بود که میخواست ما …
بالاخره بعد از دو ماه موفق شدیم دکتر قدیمی را ببینیم. رامین خان قدیمی فوقتخصص داخلی است. بیماری مامان را …
گاهی عطسه بیشترین صدایی است که در خانه ما شینده میشود. بابا از چند سال پیش دچار یک آلرژی عجیب …
امروز میخواستم مثلا شیرینی دانمارکی درست کنم. خمیرش خراب شد، چسیبده بود به ته ظرف و به غایت مزخرف شده …
امروز درد دستم بیشتر شد. به قول اصفهانیها مچهای دستانم زُقزُق میکرد و البته زانوهایم هم چندان تعریفی نداشتند. مامان …
من در همین حوالی