چهره من از آن مدلهایی است که هر وقت دیگران ببینند فکر میکنند یک دل سیر کتک خوردهام یا مثل ابر بهار گریه کردهام.
همین باعث شده تا من از نعمت چهره مظلوم برخوردار باشم. نمیتوانید مرا به مظلوم نمایی متهم کنید، بدون هر گونه تلاشی به صورت خدادای مظلومم.
به آدمی با چهره مظلوم پول مفت نمیدهند، دختر مورد علاقهام هم قرار نیست به خاطر چهره مظلومم، دوست پسرهای جنجالیاش را رها کند، میدانی، مظلومیت را که نمیشود خرج کرد.
چهره مظلوم بیشترش دردسر است. در خیابان که راه میروی وقت و بیوقت آدرس میپرسند، انگار که روی پیشانی من عدد ۱۱۸ را میبینند. گداها میافتند دنبالت، بدجور پاپیچت میشوند، اغلب اوقات هم هدف خرید دستمال یا فال است. فقط کافی است با چشمهای مظلومم به یکی از آنها مستقیم نگاه کنم، جوری به همدیگر خبر میدهند که انگار یک نفر لخت دارد از توی پیادهرو رد میشود.
ماسک که بزنم چشمانم دلبری میکنند، دلبری که نه بیشتر پالس بیگاری میفرستند که یعنی من هستم، در خدمتم، بفرما روی گردهام سوار شو و نشانههایی از این دست که همگی از اثرات داشتن یک جفت چشم مظلوم خونبار توسری خورده است.
در شرکت، زمان توزیع تسکها چشمان مرا که میبینند، انگار این نکته را بهشان میرسانم که من همان کسی هستم که نه تنها کار خودم بلکه کار شما، کار همکار شما و کار همه کارمندان را هم انجام میدهم.
به هر روی زندگی با چشمهایی که مشکلات خوبی دارند، میتواند خیلی هم خوب نباشد. اصلا بد نیست که دیگران فکر کنند من آدم خیرخواهی هستم، از آنهایی که هر شب تا سرشان به بالش میرسد، مغزشان آنالیز میکند که امروز به چند نفر کمک کردم، چند بار از گداها خرید کردم، چند تا آدرس درست دادم و الخ.
اما مسئله این است که پشت این چشمها شاید چشمهای دیگری باشد که کسی آنها را ندیده، درکشان نکرده و نخواسته آنها را بفهمد.