از پارسال تا الان اینقدر ماجرای عجیب پیش اومده، اینقدر هواپیما سقوط کرده، اینقدر آدم کشته شده، اینقدر اعتراض و اعتصاب شده، اینقدر آدم مریض شده که بعید ما جلوی آیندگان شرمنده باشیم.
اگر از ما بخوان براشون از قرن ۱۴ شمسی خاطره بگیم، میتونیم اینقدر براشون حرف بزنیم که اصلا از پرسیدن این سوال پشیمون بشوند.
دو روز گذشته حوصله نداشتم درباره ادامه وقایع قرنطینه بنویسم تا اینکه دیشب لرزیدیم. تهران ساعت ۱۲:۴۰ شب به بزرگی ۵.۱ ریشتر لرزید. بابا نشسته بود روی مبل و مامان به حالت نیمه درازکش داشت به ویسهای دوستاش توی واتساپ گوش میداد.
عماد میخواست از اتاق بیاد بیرون و من توی آشپرخونه، کنار کتری و قوری بودم که لرزیدیم. من گفتم مثل دو سال پیش که زلزله اومد بریم بیرون، ولی کسی گوش نکرد.
توی آپارتمان مروارید هم چندان خبری نبود، دست کم بیشتر همسایهها تو خونههاشون مونده بودن. دو سال پیش موقع بیرون رفتن، جلوی در پارگینک خیلی شلوغ شده بود. ما حتی با همسایه واحد بالایی درگیر شدیم و کلی ماجرا بعد از اون پیش اومد.
ظاهرا امسال کرونا هیجان زلزله رو گرفته بود. دیشب رو پای تلگرام، توییتر و شبکه دروغگوی خبر جمهوری اسلامی صبح کردم و حدود پنج صبح دیگه نشسته خوابم برده بود.
خطر چهارمین زلزلهای که حساش کردیم از سر من و خانوادهام و احتمالا سایر خانوادههای تهرانی گذشت. البته بعضیها میگن تهران وارد مرحله جدید بازی شده! و اونایی که تا حالا با کرونا چیزیشون نشده باید خودشونو برای این مرحله آماده کنند.
دیروز توفیق اجباری رفتن به دفتر پیشخوان دولت هم نصیبم شد. بابا گیر داده که برید توی بورس و سهام کوفتی شرکت ساختمان رو زنده کنید یا باهاش سهام یه شرکت دیگه رو بخرید.
اگر قضیه زلزله دیشب جدی میشد، ارزش بورس تهران به شدت افت میکرد. در واقع بورسی نمیموند که کسی بخواد توش معامله بکنه. اما ظاهرا خدا دوست داره مردم خودشون متوجه رفتارهای اشتباهشون بشن و این البته خوبه.