تمام هفته گذشته مشغول یک سایت وردپرسی بودم. میخواستم پوسته رو عوض کنم و دنبالش کلی تغییرات دیگه هم پیش اومد. دیگه نای نوشتن روزانه درباره دوران گل و بلبل قرنطینه! برام نمونده بود.
اما خدمت شما عرض کنم که در این هفته از قرارگاه حاج قاسم! برامون مواد ضدعفونی کننده آوردند. یک شیشه یک لیتری که ظاهرا ترکیبی از آب و وایتکس داخلش بود، یک بسته شکلات و ظاهرا یه خوردنی دیگه هم بود. خلاصه بیشترش خوردنی بود.
اما ما به چیزی که از طرف قرارگاه حاج قاسم بیاد اعتمادی نداریم و سرنوشت محتومش در نهایت این بود که باید میرفت کنار سطل زباله در خیابان.
عماد یه مدل ریش جدید گذاشته که اگه قرنطینه بخواد ادامه پیدا کنه قشنگ شبیه ملاعمر میشه! البته یه دوره آنلاین آموزش وردپرس رو هم شروع کرده و چند تا پست درباره موضوع مورد علاقهاش که بازیهای ویدیویی باشه هم نوشته.
بالاخره بعد از کلی کش و قوس یه پرستار جدید برای مامانبزرگ اومد. قرار شده شش ماه پیشش بمونه. فعلا حرفی از سندروم و اینا نیست. کماکان قهر مامان و دایی محمد ادامه دارد. البته قبلا هم در خاندان ما از این قهرها وجود داشته، زمان گذشته و همه یادشان رفته. این دفعه هم استثنا نیست.
قضیه نمدادگی سقف بحرانیتر شد و ما نتوانستیم بابا را راضی کنیم که در خانه بماند تا باران بند بیاید. همان روز از شهرداری آمدند و ما ناچار شدیم در را باز کنیم. آخرش هم کلی الکل پشت سرشان حرام کردیم. میگویند این پیگیریها به جایی نمیرسد، مالک ساختمان کناری خودش شهرداریچی (یعنی از مدیران شهرداری) است.
یکشنبه هفت بعد نوبت دکتر داریم، مامان از همین الان استرس گرفته و میگوید «تقصیر خودمه، نباید وقت میگرفتم، چه اشتباهی کردم». من جواب میدهم «شما و بابا که سنتان نزدیک شصت سال است نباید بیایید. خودم میرم.»
فعلا میخواهم حواسش را از کرونا پرت کنم، دانلود هوش مصنوعی استیون اسپیلبرگ همین الان تمام شد. فیلم خوبی است که مخاطب را به جهان خودش میبرد، جهانی که لااقل کسی در آن کرونا نمیگیرد.